
نوشتههای من
شانا جان | چقدر حرف دارم برایت
فکر نکن که فراموشت کردم. آنقدر برایت نامه ننوشتم که نمیدانم حتا تا کجای داستان را گفتهام. بگذار از آخر بگویم. بالاخره داییات را رد

فکر نکن که فراموشت کردم. آنقدر برایت نامه ننوشتم که نمیدانم حتا تا کجای داستان را گفتهام. بگذار از آخر بگویم. بالاخره داییات را رد

امروز میخواهم کمی غیبت کنم شانا جان امروز از آن روزهایی بود که حسابی از دست مادرت کفری شدم. چند روزیه دوتا از دوستانش پیشش

اولین نامهی من به تو نوهی خیالی شانا جان، حتمن میپرسی چرا با اسمت «جان» میآید؟ این را از همان ابتدای تولدت منعنوانکردم. میخواستم دیگران