شانا جان | چقدر حرف دارم برایت

امروز میخواهم کمی غیبت کنم

شانا جان امروز از آن روزهایی بود که حسابی از دست مادرت کفری شدم. چند روزیه دوتا از دوستانش پیشش رفتند. دو روز است کلاس‌های‌شان را آنلاین کردند. دیروز دوبی حسابی باران آمده. احتمالن تا وقتی تو به این دنیا بیایی، ایران بیابان شده و امارات، ونکوور. ابرها را باران‌ زا می‌کنند. پریروز مادرت می‌گفت یک جت در هوا دیده. شاید باران دیروز برای همان بوده. شاید هم از قبل کاری کرده بودند. من فقط تا آنجا می‌دانم که دست‌شان درد نکند، دوبی را حسابی خنک کردند. برای مادرت هم خوب شد. مادرت خیلی گرمایی‌ست. نمی‌دانم این اصطلاح‌هایی که الان به کار می‌بریم (گرمایی، سرمایی) زمان تو هم کارایی دارد یا نه؟

احتمالن آن موقع کلی به حرف‌های من بخندی. خُب خوب است. من هم دوست دارم همیشه خنده‌ی نوه‌ی عزیزم را ببینم.

شانا جان داشتم می‌گفتم. امروز آفتاب شده ولی کلاس مادرت به خاطر آبی که توی شهر مانده بود هنوز آنلاین است. (یعنی ما دلیلش را اینطور در نظر گرفتیم.)

دوست‌های مادرت که از بیرون می‌آیند هر چی زنگ پایین را می‌زنند مادرت متوجه نمی‌شود. اینجایی که الان در دوبی داریم «لابی‌مَن» دارد و بدون هماهنگی با ساکنان اجازه‌ی ورود نمی‌دهند. خلاصه آن‌ها زنگ می‌زنند به مامان‌شان. مامان‌شان زنگ می‌زند به من. من به مادرت. تا ببینیم این دختر کجاست. سرانجام من به پدر بزرگت می‌گویم از توی دوربینی که داخل خانه داریم با مادرِ خوش به خیالت صحبت کند. پدر بزرگت آنقدر اسمش را بلند بلند صدا می‌زند تا متوجه می‌شود. گویا خانم سر کلاس بوده. شارژ مبایلش تمام شده. زنگ پایین هم خراب بوده. بالاخره گیرش آوردیم و مهمان‌ها به بالا راه پیدا کردند ولی من جان به سر شدم. خواستم در جریان باشی، اولن وقتی از این کارها کردی که مادرت را بی خبر بگذاری بدان که این اشتباه را مادرت هم انجام داده. دومن جان من از این کارها نکن و همیشه مادرت را در جریان بگذار. من که مجبور شدم یک آرام بخش بخورم.

شانا جان، از قدیم گفتند تا گوساله گاو شود دل مادرش (اصلش صاحبش است) آب شود.

قربانت مادر بزرگ منتظر.

به اشتراک بگذارید

2 پاسخ

  1. چقدر جالب بود عالی بودیک طرح جدیدو نوی بود. به نوه ی خیآلی خودت، نامه نوشتی ؟‌ من به نوه ی واقعی خودم نامه می نویسم این را بدان که، نوه داشتن نعمت بزرگی است که من با هیچ نعمتی ان را عوض نمی کنم‌.

    1. چه خوب طاهره جان که نامه می‌نویسید. راست‌ش بچه‌های من هنوز ازدواج هم نکردن. ولی مطمئن هستم که با نوه‌هام رابطه‌ی خوبی خواهم داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط